روستای گرماب
روستای گرماب

روستای گرماب

تسلیت...

جناب اقای ابراهیمی :

انا لله و انا الیه راجعون

. و هر از گاه در گذر زمان در گذر بی صدای ثانیه های دنیای فانی جرس کاروان از رحیل مسافری خبر می دهد که در سکون آغازی بی پایان را می سراید. درگذشت پدر بزرگ گرامیتان بزرگ خاندان خسرو ابراهیمی را به شما و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده، برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت و برای شما و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم.


من شاید از معدود کسانی‌ باشم که معتقدم و واقعا بر این باور هستم که خوشبختم
که طعم شیرین خوش بختی را بارها و بارها و بارها چشیده‌ ام
من مردی هستم که از برق نگاه یک نوازنده سیاه پوست خوش بخت می شود
من از بوییدن یک گل نیمه پلاسیده یاس در دست دخترکی هفت ساله‌ خوش بخت می شوم
من از دستی‌ که یواشکی یک شیرینی‌ کوچک در بشقابم می ‌گذارد خوشبخت می شوم
من از بوی خاک باران زده شب قبل خوشبخت می شوم
من از صدای تاس تخته نرد
من از بوی عطر هل چای دو غزال
من از قرمزی یک تربچه میان یک دسته ریحان خوشبخت می شوم
من از بستن چمدان ، حتی از باز کردن آن خوشبخت می شوم
من تمام صبح‌ هایی‌ که بدون سر درد بیدار می شوم خوشبختم
من همه روزهایی که حتی یک گدا نمی ‌بینم خوشبختم
من با هر گیلاس شرابی‌ که پر و خالی‌ می شود ، با هر نخ سیگاری که دود می شود خوشبخت تر می شوم
من با هر زمستانی که بهار می شود
با هر کبوتری که آزاد می شود خوشبخت تر می شوم
من برای هر نفسی که با عشق می کشم خوشبخت می شوم
من از اینکه به جرات میتوانم بگویم مردی‌ هستم خوشبخت ، خوشبخت تر می شوم...


وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت...
بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن،
آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن...
من چندبار خواستم سلام بگم...
منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن...
امااصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن...
درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن...
یه لحظه تو دلم گفتم:
حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه...
تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره...!
تو که خودت میدونی چقدر گند زدی...!
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم...
تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،
وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،
کارامو سروسامون دادم،
تغییر کردم،مدتی گذشت...
یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،
چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،
اما به هرحال قبول کردن...
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم...
اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،
تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن...
"حمید...حمید...حاج آقا باشماست"
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر...
آهسته در گوشم گفتن:
"یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی..."
این داستان رو آیت الله احدی نقل کردند.

...
اللهم عجل لولیک الفرج


سلامتی همه پدر مادرااااا

اللهم صل علی محمد وال محمد .....

و شادی روح همه پدر مادرای سفرکرده

اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

عشایر...

خداوند ان شاءالله شما عشایر را - که ذخیره مملکت هستید - حفظ کند.

صحیفه نور، جلد 8 ص20

من مى‏دانم که عشایر هر جا که هستند، در مرزها، مرزها را نگهدارى مى‏کنند؛ در جاهاى دیگر جلوگیرى از مفسده‏ها مى‏کنند.

من مى‏دانم که شما عشایر در زمان رژیم سابق مظلوم بودید. من مى‏دانم که ارزش مرزدارها و عشایر ما چیست. آنها عشایر را سرکوب مى‏خواستند بکنند، براى اینکه راه را براى اجانب باز کنند.

صحیفه امام، ج‏7 ص491

این عشایر ایران یکى از بهترین خزائن ملت است.

یکى از چیزهایى که ممکن بود جلوى اجانب را بگیرد و نگذارد که اینها در ایران رخنه بکنند، عشایر بود.

اینها (اجانب) خیال این را مى‏کردند که عشایر اگر در ایران باشد- همین طور هم بود- قدرت عشایر باشد، از باب اینکه اینها توجه به اسلام دارند، ممکن‏ ست که جلوى مقاصد آنها را بگیرند؛ از این جهت، عشایر را یکى پس از دیگرى خلع سلاح کردند؛ و از محالّ خودشان بیرون کردند، و به قول خودشان تخته قاپو کردند و این مسائلى که براى همه عشایر پیش آوردند. هر چه توانسته‏اند این ذخایر ملت ما را، این ذخایر انسانى را، هر چه توانستند این ذخایر را چپاول کردند؛ از بین بردند.

صحیفه امام، ج‏7، ص 354 و 355

 عشایر همه باید با هم مجتمع بشوند بایستند در مقابل اینها.

خداوند ان شاء الله همه عشایر را حفظ کند.

صحیفه امام، ج‏7، ص 364 

ادامه مطلب ...